طراح لباس تازه کار
داستانی از زیبایی و لوکس بودن پارچه مخمل
/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DA%86%D9%87-%D9%85%D8%AE%D9%85%D9%84سارا نفس عمیقی کشید و به ویترین فروشگاه کوچک نگاه کرد. پارچههای رنگارنگ، مثل تابلویی از هنر، در قفسهها چیده شده بودند. اما چیزی که توجهش را جلب کرد، پارچههای مخمل بود؛ پارچههایی که با درخشش نرم و پرزهای لطیفشان، مثل آینهای از نور و سایه، به نظر میرسیدند. او که یک طراح لباس تازهکار بود، به دنبال پارچهای خاص میگشت؛ پارچهای که نه تنها زیبا باشد، بلکه داستانی در خود داشته باشد. و مخمل، با آن حس لوکس و مرموزش، دقیقاً همان چیزی بود که او نیاز داشت.فروشنده فروشگاه، آقای سلیمی، مردی مسن با چشمانی پر از خاطرات، به سارا نزدیک شد و با لبخندی گرم گفت: «مخمل فقط یک پارچه نیست، عزیزم. مخمل یک دنیاست؛ دنیایی از نرمی، درخشندگی و تاریخ.» سارا کنجکاو شد. او میخواست بداند این پارچه چه رازی در خود پنهان کرده است. چه چیزی باعث شده بود که مخمل، قرنهاست نماد تجمل و زیبایی باشد؟و اینگونه بود که داستان مخمل، از زبان آقای سلیمی آغاز شد؛ داستانی که سارا را به دنیایی از ابریشمهای شرقی، دربارهای اروپایی و طراحیهای مدرن برد. داستانی که نه تنها او، بلکه هر کسی را مجذوب خود میکرد...